سفارش تبلیغ
صبا ویژن

لنده، سلیمان شهرویی
 

ای پیش پرواز کبوتر های زخمی

بابای مفقودالاثر، بابای زخمی

 

دور از تو سهم دختر از این هفته هم پر

پس کی؟ کی از حال و هوای خانه غم پر؟


گیرم پدر یک آدم فرضیست ، باشد

تا کی فشار خون مادر بیست باشد؟


تا یاد دارم برگی از تاریخ بودی

یک قاب چوبی روی دست میخ بودی


توی کتابم هر چه بابا آب می داد

مادر نشانم عکس توی قاب می داد


اینجا کنار قاب عکست جان سپردم

از بس که از این هفته ها سرکوفت خوردم


من بیست سالم شد هنوزم توی قابی ؟!

خوب یک تکانی لااقل مرد حسابی!


یک بار هم از گیرودار قاب رد شو

از سیم های خاردار قاب رد شو


برگرد تنها یک بغل بابای من باش

ها ! یک بغل برگرد تنها جای من باش


شاید تو هم شرمنده ی یک مشت خاکی؟!

جا مانده ای در ماجرای بی پلاکی


عیبی ندارد خاک هم باشی قبول است

یک چفیه و یک ساک هم باشی قبول است


ای دست هایت آرزوی دست هایم

ناز و ادایم مانده روی دستهایم


تنها تلاشش انتظار است و سکوت است

پروانه ای که توی تار عنکبوت است


امشب عروسی می کنم جای تو خالی

پای قباله جای امضای تو خالی


ای عکس هایت روی زخم دل نمک پاش

یک بار هم بابای معلوم الاثر باش

از : عظیم زارع


[ دوشنبه 93/6/31 ] [ 7:8 عصر ] [ مشهدی زاده ] [ نظرات () ]

ای مهربانتر از من

با من
در دستهای تو
آیا کدام رمز بشارت نهفته بود ؟
کز من دریغ کردی ..

تنها
تویی
مثل پرنده های بهاری در آفتاب
مثل زلال قطره به باران صبحدم
مثل نسیم سرد سَحر
مثل سِحر آب ..
آواز مهربانی تو با من
در کوچه باغهای محبت
مثل شکوفه های سپید سیب
ایثار سادگی است
افسوس آیا چه کس تو را
از مهربان شدن با من
مایوس می کند ؟

{
حمید مصدق }

 

 

برای رسیدن، چه راهی بریدم
در آغاز رفتن، به پایان رسیدم
به آیین دل سرسپردم دمادم
که یک عمر بی‌وقفه در خون تپیدم
به هرکس که دل باختم، داغ دیدم
به‌ هرجا که گل کاشتم، خار چیدم
من از خیر این ناخدایان گذشتم
خدایی برای خودم آفریدم
به چشمم بدِ مردمان عین خوبی است
که من هرچه دیدم، ز چشم تو دیدم
دهانم شد از بوی نام تو لبریز
به هرکس که گل گفتم و گل شنیدم
قیصرامین پور

 

من خواب دیده ام که کسی می آید
من خواب یک ستاره ی قرمز دیده ام
و پلک چشمم هی می پرد
و کفش هایم هی جفت می شوند
و کور شوم
اگر دروغ بگویم
من خواب آن ستاره ی قرمز را
وقتی که خواب نبودم دیده ام
کسی می آید
کسی می آید
کسی دیگر
کسی بهتر
کسی که مثل هیچکس نیست

فروغ فرخزاد

با تشکر از سحرگل تقدیم شماگل تقدیم شما

 


[ سه شنبه 93/4/10 ] [ 10:23 صبح ] [ مشهدی زاده ] [ نظرات () ]

آدم ها می آیند

خودشان را نشان می دهند

وقتی که برایت مهم نیست

اصرار می کنند!

اصرار برای اثبات وجودشان،

برای اثبات بودنشان

و ماندنشان!

اصرار می کنند که تو نیز باشی همراهشان

همان آدم ها،

وقتی که پذیرفتی بودنشان را ،

ماندنشان را

وقتی که باورشان کردی

می روند!

به بهانه‌های پوچ!

به بی‌بهانگی!

به سادگی!

می روند

می روند

و تو می مانی با باوری که !

 

 

باید کوتاهی های خود را گردن خدا نیندازیم "فکرش را بکنید ؟میلیون ها انسان در روزبه درگاهش شکایت می کنند فقط به خاطر اینکه حق زندگی به ان ها داده است

شکایت گاهی زیباست و زیادش زشت

بیایید یک بار برای اینکه دلمان برای خودمان بسوزد دلمان برای خدا بسوزد...!

 

خدایا کفر نمیگویم...


                پریشانم،


                   چه میخواهی تو از جانم؟!

                                                           
مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی...


                      خداوندا!


                            اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی


                                 لباس فقر پوشی...


                                    غرورت را برای تکه نانی


                                      به زیر پای نامردان بیاندازی...


                                          و شب آهسته و خسته


                                             تهی دست و زبان بسته...


به سوی خانه باز آیی...


         زمین و آسمان را کفر میگویی


               نمیگویی؟!


                      خداوندا!


                         اگر در روز گرما خیز تابستان...


                            تنت بر سایه ی دیوار بگشایی


لبت بر کاسه ی مسی قیر اندود بگذاری


و قدری آن طرفتر...


عمارتهای مرمرین بینی


    و اعصابت برای سکه ای این سو و آن سو در روان باشد


              زمین و آسمان را کفر میگویی...


                     نمیگویی؟!


خداوندا!...


       اگر روزی بشر گردی...


          ز حال بندگانت با خبر گردی


      پشیمان میشوی از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت.


خداوندا تو مسئولی...


        خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن


              در این دنیا چه دشوار است،


  چه رنجی میکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است...

                                                                             (دکتر شریعتی)

..............................................

پاسخ سهراب از زبان خدا...


منم زیبا...


    که زیبا بنده ام را دوست میدارم


      تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید


         ترا در بیکران ، دنیای تنهایان


            رهایت من نخواهم کرد...


رها کن غیر من را ، آشتی کن با خدای خود


        تو غیر از من ، چه می جویی؟


            تو با هر کس به غیر از من ، چه میگویی؟


           تو راه بندگی طی کن عزیزا ، من خدایی خوب میدانم...


         تو دعوت کن مرا با خود به اشکی ، یا خدایی میهمانم کن


که من چشمان اشک آلوده ات را دوست میدارم...


طلب کن خالق خود را ، بجو ، ما را تو خواهی یافت


    که عاشق میشوی بر ما ، و عاشق میشوم بر تو ، که


     وصل عاشق و معشوق هم ، آهسته میگویم ، خدایی عالمی دارد


تویی زیباتر از خورشید زیبایم ، تویی والاترین مهمان دنیایم


   که دنیا بی تو چیزی چون تو را کم داشت...


وقتی تو را من آفریدم بر خودم احسنت میگفتم...


مگر آیا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟


هزاران توبه ات را ، گرچه بشکستی ، ببینم ، من تورا از درگهم راندم؟


      که می ترساندت از من؟  رها کن آن خدای دور


  آن نامهربان معبود ، آن مخلوق خود را...


این منم پروردگار مهربانت ، خالقت ، اینک صدایم کن مرا ، با قطره اشکی


به پیش آور دو دست خالی خود را ،  با زبان بسته ات کاری ندارم


       لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم


غریب این زمین خاکی ام ، آیا عزیزم حاجتی داری؟


بگو جز من کس دیگر نمی فهمد ، به نجوایی صدایم کن ، بدان آغوش من باز است


   قسم بر عاشقان پاک با ایمان...


      قسم بر اسبهای خسته در میدان


        تو را در بهترین اوقات آوردم...


قسم بر عصر روشن ، تکیه کن بر من


     قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور...


قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد


           برای درک آغوشم ، شروع کن ، یک قدم با تو...


تمام گامهای مانده اش با من


     تو بگشا گوش دل ، پروردگارت با تو میگوید...


ترا در بیکران ، دنیای تنهایان ، رهایت من نخواهم کرد...


                                                        (سهراب سپهری)

 

با تشکر مجدد از سحرگل تقدیم شما

و عذرخواهی برای دست بردن در مطلب آخری


[ یکشنبه 93/4/8 ] [ 5:48 صبح ] [ مشهدی زاده ] [ نظرات () ]

عارفی را دیدند "مشعلی و جام ابی در دست "پرس

یدند"کجا می روی ؟گفت:می روم با اتش بهشت را بسوزانم ..

وبا اب جهنم را خاموش کنم ..

تا مردم خدا را فقط به خاطر عشق به او بپرستند ..

نه به

خاطر رفاه در بهشت و ترس از جهنم......

 

 

من همیشه خوشحالم می دانید چرا؟

برای اینکه از هیچ کس برای چیزی انتظاری ندارم..انتظارات همیشه صدمه زننده هستند ...

زندگی کوتاه است ...پس به زندگی ات عشق بورز

خوشحال باش و لبخند بزن ..فقط برای خودت زندگی کن ...و قبل ازاینکه صحبت کنی؟گوش کن

قبل از اینکه بنویسی فکر کن ...قبل از اینکه خرج کنی ..در امد داشته باش

قبل از اینکه دعا کنی ببخش...

قبل از اینکه صدمه بزنی احساس کن ...

قبل از تنفر عشق بورز ....زندگی این است احساسش کن و لذت ببر

 

 

 

چه قانون نا عادلانه ای!

برای شروع یک رابطه"هر دو طرف باید بخواهند ....

اما

برای تمام شدنش همین که یک نفر بخواهد کافی است...

 

 

 

جدا که شدیم ...هر دو به یک احساس رسیدیم

تو به فراغت

من به فراقت

تو دل شکسته ای

من نیزدلشکسته ام

یک حرف که مهم نیست....!

 

 

 

دلمان خوش است که می نویسیم...و دیگران می خوانند "و عده ای می گویند "اه چه زیبا "و بعضی اشک می ریزند "و بعضی می خندند"دلمان خوش است ....!به لذت های کوتاه ...به دروغ هایی که از راست بودن قشنگ تزند ...به اینکه کسی برایمان دل بسوزاند...به شاخه گلی دل می بندیم "دلمان خوش می شود

به بر اوردن خواهشی وچشیدن لذتی و وقتی چیزی مطابق میل ما نبود چقد راحت لگد می زنیم و چه ساده می شکنیم همه چیز را.....

 

 

 

یک رنگ که باشی زود چشمشان را می زنی "خسته می شوند "از رنگ تکراریت .....

این روزها دوره ئ رنگین کمان هاست...

 

 

غریب است دوست داشتن و عجیب تر ازان دوست داشته شدن "وقتی می دانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد "و نفس ها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده "به بازیش می گیریم هر چه او عاشق تر ما سر خوش تر "هر چه او دل نازک تر ما بی رحم تر "تقصیر از ما نیست """تمامی قصه های عاشقانه این گونه به گوشمان خوانده شده اند...........

 

 

 

و رسالت من این خواهد بود تا دو استکان چای داغ را از میان دویست جنگ خونین به سلامت بگذرانم تا در شبی بارانی ان ها را با خدای خویش چشم در چشم هم نوش کنیم .

 

 باتشکر مجدد از سحرگل تقدیم شما


[ جمعه 93/4/6 ] [ 11:27 عصر ] [ مشهدی زاده ] [ نظرات () ]

می بخشم تمام کسانی را که هر چه خواستند با من "دلم و احساسم کردند و مرا در دور دست خودم تنها گذاردند ومن امروز به پایان خود نزدیکم ...پروردگارا "به من بیاموز در این فرصت کوتاه حیاتم "اهی نکشم برای کسانی که تمام دلم را شکستند....

 

شانس نام مستعار خداست -ان جا که نمی خواهد امضایش پای داده هایش باشد

 

می خواهم برگردم به کودکی -ان زمان ها که پدرتنها قهرمان بود -عشق تنها در اغوش مادر خلاصه می شد -بالاترین نقطه زمین شانه های پدر بود -بدترین دشمنانم خواهر و برادر های خودم بودند -تنها دردم زانو های زخمی ام بودند -و معنی خداحافظ فقط تافردا بود ....اری فقط تا فردا

خدا جون یادته دستشو گرفتم اوردم پیشت ؟گفتم :من اینو می خوام

گفتی:نه یکی بهتر از این برات گذاشتم کنار

منم پاهامو کوبیدم زمین گفتم فقط فقط همین ..

در گوشم گفتی اخه نمیشه "عشقت یکی دیگه رو از من خواسته...

 

به شخصیت خودتان بیشتر از ابرویتان اهمیت دهید زیرا شخصیت شما جوهر و وجود شماست و ابرویتان تصورات دیگران نسبت به شماست

 

 

عشق با دوری و نزدیکی در نوسان است ..اگر دوری به طول انجامد "ضعیف می شود

و اگر تماس تداوم یابد به ابتذال کشیده می شود

وتنها با بیم "امید"تزلزل"اضطراب ودیدار و پرهیز زنده ونیرومند می ماند

اما دوست داشتن با این حالات نا اشناست ..دنیایش دنیای دیگریست  .......!!

 

چه ساده با گریه ئ خود زاده می شویم

و چه ساده با گریه دیگران از دنیا می رویم

و در میان این دو سادگی معنایی می سازیم به نام

-زندگی

 

 

 

با تشکر مجدد از سحر خانمگل تقدیم شما

 


[ چهارشنبه 93/4/4 ] [ 12:35 صبح ] [ مشهدی زاده ] [ نظرات () ]
ادبیات خوشکل زیر رو یکی از بازدیدکنندگان عزیز وبلاگ با نام "سحر" برامون فرستادن

مردم اغلب بی انصاف بی منطق و خود محورند ولی آنان را ببخش .... اگر مهربان باشی تو را به داشتن انگیزه های پنهان متهم می کنند ولی مهربان باش ..اگر شریف و درستکار باشی فریبت می دهندولی شریف و درستکار باش....نیکیهای امروزت را فراموش می کنند ولی نیکو کار باش...بهترین های خود را به دنیا ببخش حتی اگر هیچ گاه کافی نباشددر نهایت میبینی که هر انچه هست همواره میان تو و خداوند است نه میان تو ومردم 

 

ساکت که می مانی می گذارند به حساب جواب نداشتنتت عمرا بفهمند داری جان میکنی تا حرمت ها را نگه داری


 
 

باید خوب و بد دنیا را پذیرفت:وقت ناراحتی لبخند زد ..به داشته ها عشق ورزیدو انهایی که رفته اند را به خاطر سپرد..همیشه ببخشید ولی هرگز چیزی را فراموش نکنید ..از اشتباهاتتان درس بگیریداما هرگز افسوس نخورید..ادمها تغییر می کنند-مشکلات به وجود می ایند اما یادتان باشد زندگی می گذرد 


 

به خاطر هیچ کس دست از ارزشهایت نکش:چون زمانی که ان فرد از تو دست بکشد تو می مانی و یک من بی ارزش 


 

او رفت "به سلامت .من خدا نیستم که بگویم صد باراگر توبه شکستی باز ای   .انکه رفت به حرمت انچه با خود بردحق بازگشت ندارد.رفتنش مردانه نبود لااقل مرد باشد و بر نگردد.خط زدن بر من پایان من نیست اغاز بی لیاقتی اوست انان که رفتند عوض شدنشان محال است اما عوضی شدنشان قطعی است 

آنقدر دوستت دارم که هر چه را بخواهی همان را بخواهم   .اگر بروی شادم اگر بمانی شادتر.تو را شاد تر می خواهم با من یا بی من .. بی من اما شادتر اگر باشی کمی فقط کمی نا شادم واین همان عشق است ..عشق همین تفاوت است همین تفاوت که به مویی بسته است وچه بهتر که به موی تو بسته باشد ..خواستن تو تنها یک مرز دارد و آن نخواستن توست و فقط یک مرز دیگر

... و آن آزادی توست وتو را آزاد می خواهم 

با تشکر از سحر...گل تقدیم شما

[ دوشنبه 93/4/2 ] [ 10:6 عصر ] [ مشهدی زاده ] [ نظرات () ]

 

یکشنبه غم انگیز 

تا شب دوام نمی آورم

در تاریکی و سایه....تنهایی مرا می آزارد

با چشمانی بسته تو از کنارم می روی...!

تو آرمیده ای و من تا صبح منتظر

سایه های مبهمی را میبینم...از تو خواهش می کنم

به فرشته ها بگویی مرا در اتاق تنها بگذارند

یکشنبه غم انگیز....

چه بسیار شنبه ها تنها در سایه ها...

               و من امشب خواهم رفت

چشمانم چون شمع پر فروغی می درخشند 

دوستانم، برایم گریه نکنید که مزارم نور باران است

به خانه بر می گردم جانم به لبم رسیده است

در سرزمین سایه ها تنها بخواب میروم                       

        یکشنبه غم انگیز

 

 

 

 

 

 

 

 

تقدیم به دایی عزیزم مرحوم اکبر

شادی روح همه ی رفتگان صلوات...


[ سه شنبه 93/3/27 ] [ 6:1 عصر ] [ مشهدی زاده ] [ نظرات () ]

گفت دانایی که: گرگی خیره سر،

هست پنهان در نهاد هر بشر!

لاجرم جاری است پیکاری سترگ

روز و شب، مابین این انسان و گرگ

زور بازو چاره ی این گرگ نیست

صاحب اندیشه داند چاره چیست

ای بسا انسان رنجور پریش

سخت پیچیده گلوی گرگ خویش

وی بسا زور آفرین مرد دلیر

هست در چنگال گرگ خود اسیر

هر که گرگش را در اندازد به خاک

رفته رفته می شود انسان پاک

وآن که با گرگش مدارا می کند

خلق و خوی گرگ پیدا می کند

در جوانی جان گرگت را بگیر!

وای اگر این گرگ گردد با تو پیر

روز پیری، گر که باشی هم چو شیر

ناتوانی در مصاف گرگ پیر

مردمان گر یکدگر را می درند

گرگ هاشان رهنما و رهبرند

اینکه انسان هست این سان دردمند

گرگ ها فرمانروایی می کنند

وآن ستمکاران که با هم محرم اند

گرگ هاشان آشنایان هم اند

گرگ ها همراه و انسان ها غریب

با که باید گفت این حال عجیب...

مشیری


[ دوشنبه 93/1/18 ] [ 11:38 عصر ] [ مشهدی زاده ] [ نظرات () ]

برای دوست داشتنت

محتاج دیدنت نیستم  ...

اگر چه نگاهت آرامم می کند

محتاج سخن گفتن با تو نیستم...

اگر چه صدایت دلم را می لرزاند

محتاج شانه به شانه ات بودن نیستم...

اگر چه برای تکیه کردن ،

شانه ات محکم ترین و قابل اطمینان ترین است!

دوست دارم ، نگاهت کنم ... صدایت را بشنوم...به تو تکیه کنم 

دوست دارم بدانی ،

حتی اگر کنارم نباشی ...

باز هم ،

نگاهت می کنم ... 

صدایت را می شنوم ... 

به تو تکیه می کنم

همیشه با منی ،

و همیشه با تو هستم، 

هر جا که باشی!......

 

 


[ چهارشنبه 92/12/7 ] [ 7:1 عصر ] [ مشهدی زاده ] [ نظرات () ]

                                           هستم هماره مست و خراب ابوتراب

بنشسته ام همیشه به باب ابوتراب
با هر کسش قیاس کنم کسر شان اوست
از دیگران جداست حساب ابوتراب
باشد بهشت بارقه یک تبسمش
دوزخ بود شرار عقاب ابوتراب
یک ضربتش ز طاعت ثقلین برتر است
یا رب کجاست حد ثواب ابوتراب
قلبم در آرزوی نجف می تپد مدام
تا بلکه رخ نهم به تراب ابوتراب
شاعر :عیسی ثاقب

[ سه شنبه 90/9/29 ] [ 9:1 صبح ] [ مشهدی زاده ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 7
بازدید دیروز: 2
کل بازدیدها: 249798